- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
کسی که عـشـق بُوَد محو بردبـاری او روان به پیکر هستیست لطف جاری او بـزرگ آیــنـۀ قــدرت خــدایِ بــزرگ که شاهد است جهـان بر بزرگواری او امام پـنـجـم و مـعـصوم هـفـتم آن مولا که چرخ یافته رفعـت، ز خاکساری او بر او سـلام که بـاشـد سـلام پـیـغـمـبـر گـواه روشـن فـضـل و طـلایهداری او جـهـان عـلم بُوَد یادگـار او، صد حیف بـه درد و داغ نـوشـتـنـد یــادگـاری او ز کـربـلا سـنــد زنـدهای بـه کـف دارد گواه من دل خـونـین و اشک جاری او هزار خاطـره دارد ز راه کـوفه و شام ز مهـربـانی زینب، ز غـمـگـساری او پــیــاده رفـتـن او پــای نــیــزۀ سـرهـا مصیبتیست که پیداست ز آه و زاری او به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او هـشام دست به آزار حضرتش بگـشود چـو دیــد در ره اسـلام، پــایــداری او ره شکـنجه و تبـعـید او گرفـت چو دید قـرار دولـت خـود را به بـیقـراری او مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید فـتـاده در کـف دشمن، رکـابداری او شرار زهـر سـتم همچو شمع آبش کرد که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او دلا بسوز ز داغش که خویش فرمودهست به حاجـیان که بگـیـرند سـوگـواری او خـدا کـنـد که بـیـفـتـد قـبـول درگـاهـش غم «مؤید» و اخلاص و جاننثاری او
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
بغضش شکست و چشم دلش پُر ز آب شد تا خـاطـرات کـرب و بلا بـازتـاب شد یک عمر روضه خواند ولی در شب فراق سر رفت صبر او و غمش بیحساب شد نه ارباً اربا است پـسر، نه کسی اسیر اینگونه بیـشـتر به خـدا! او عذاب شد در کـودکی بزرگـتـرین داغ را چـشید بـا کــاروان درد و بـلا هـمرکـاب شـد از وصف چهارسالگیاش عاجز است شعر حتی اگر نـوشـتـه و صدها کـتـاب شد هم ماه را به روی زمین غرق خون که دید هم شاه را که از سر زین...؛ دلکباب شد تا صوت نـور لـمیـزلی را ز نی شنـید بـاور نـکـرد نـیـزهنـشـیـن آفـتـاب شـد دیگر نـدیـد روشـنی روز را به چـشـم تا عمهاش رقیه شبی خوابِ خواب شد تا دید تشت را که درونش نشسته عرش وقـتـی کـه تـازه وارد بـزم شـراب شد این غم بسش که در همه پنجاه و هفت سال او روضهخوان غنچۀ خشک رباب شد اما شبی شبیه همین شب به زهر جور آخِـر رهـا ز هـمهـمه و اضطراب شد شاعر نخواست خـتم کند شعر را ولی بغضش شکست و چشم دلش پر ز آب شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
عمریست که در این دل، من کرببلا دارم در سینۀ محـزونم، کـهـفُ الـشهـدا دارم در دیـده پـر خـونم، صحـرای منا دارم من شاهـدِ گـودال و خود نیـز عـزادارم هفتاد و دو پیکر را، بیسر به زمین دیدم هجده سرِ بر نیزه، خونین و غمین دیدم اعضای مقـطع را من دیـدهام از یـاران دستانِ جـدا هر سو، از پیکـر سرداران انگشتر و انگشت و غارت، ز جفاکاران من دیدهام از نزدیک خونبارش و خونباران از یوسفِ زهرا یک، پیراهن خونین را گه بر سرِ نِی دیدم، گه دستِ حرامیها وای از دلِ مادرها، آه از غـمِ خواهرها فـریـادِ سـتـم بـود و نـا اَمـنـیِ دخـتـرهـا دستـورِ فـرار آمد، از سَـرورِ سَـرورها من هیچ نمیگـویم، از نیـزه و از سرها انـواعِ نـوازشها، با کـعـبِ نِیِ دژخـیـم یک باره برایم شد، محـشر بخدا ترسیم دیدم به دو چشمِ خویش، من غربت زینب را در معبرِ آن گـودال، غـمهای لـبالـب را احوالِ اسیران را، سجاد و غم و تب را بر پیکـر جـدِ خود، جای سـمِ مرکب را بودند در آن غـوغـا، عـشـاقِ خـدا شیدا آهِ اُســرا بــود و اشــکِ شــهــدا پــیــدا در سلـسـله آل الله، غـمهای فـراوان دید با گریـۀ ما دشـمن، بـدجـور بما خـنـدید از وحشتِ غـم گاهی، جسمِ شهدا لرزید از نیزه عمو عباس، بر قافله بس گِریید این است حقـوقِ ما؟ بارانِ جـفا از بام؟ ناموسِ خدا همراه، با شمرِ لعین تا شام؟ از کوفه بگـو اما، از شـامِ خزان هرگز از نیـزه بگـو اما، از زخـمِزبـان هرگز از گریه بگو اما، از اشکِ زنان هرگز از غصه بگو اما، از سوزشِ جان هرگز ناموسِ پیمبر را عنوانِ کنیزی چیست؟ هان! عترتِ زهرا را، این زخمۀ هیزی چیست؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
دوبــاره مــوسـم آه و نــوا شـد دل مـا بـا غـم یــار آشـنــا شـد امام پنـجـم ما گـشـت مـسـمـوم به قـرآن مـبـین و دین فـدا شـد
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
مگـر میشـود گـریـه بسـیـار کرد مگـر میشود دیـده خـونـبـار کرد ولی از غم و غصهاش دق نکرد! مگر میشود خـیـمه سـوزان شود در آن شعـلـهها عـمّه حـیران شود ولی از غـم و غصهاش دق نکرد مگـر مـیشـود گـفـت از سوخـتن چههـا میکـشـیـد عـمـه خـوب من ولی از غـم و غصهاش دق نکرد مـگـر مـیشـود لـشـگـر نـیـزهدار بـیـوفـتـد به دنـبـال یک طفـل زار ولی از غـم و غصهاش دق نکرد حـرم شـد گـرفـتـار رنج و عـذاب چهها کـرد با دستهـامـان طـناب ولی از غـم و غصهاش دق نکرد شبی که حرم سمت غمخـانه رفت به مهـمـانی قـصـر شـاهـانه رفت ولی از غـم و غصهاش دق نکرد کنون این من و این دل گریه خیز کـه اشـکـم بُـود کـربـلا را گـریـز ولی از غـم و غصهاش دق نکرد
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
زهر آخر راحـتم کرد از جـفای کربلا شاهـد عـیـنی شدم در مـاجـرای کربلا سالها همچون پدر خون گریه کردم بر حسین کاش میشد جان دهم در روضههای کربلا همسفـر بودم به سنِ کودکی با کاروان صحنههایی دیدهام در جای جای کربلا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
طفل باشی غم بسیار ببینی سخت است غنچه باشی ستم خار ببینی سخت است غربت و غارت و داغ و عطش و در به دری نصف روز این همه آزار ببینی سخت است اربـاً اربـا تن خـونـین اذان گـوی حـرم به زمین دست علمدار ببینی سخت است روی تل بر سر و سینه زدن و بیکسی دخـتر حـیـدر کـرار ببـیـنی سخت است زیـر پـا و تـه گــودال امــان از گـودال یک تن و آن همه اشرار ببینی سخت است بین یـک خـیـمـه آتـش زده بـابـایـت را با تن خسته و تبدار ببینی سخت است سر هـجـده پـسر فـاطـمه را بر سـر نی با دو تا چشم گهربار ببینی سخت است روضه ام حرف رباب است اگر حرمله را در همه عمر تو یکبار ببینی سخت است به خدا هیچ کجا سخـتتر از شـام نـبود عمه ات را سر بازار ببینی سخت است پایکوبی و کف و هلهله و خنده و رقص دور یک مشت عزادار ببینی سخت است بین نا محرم و بر ناقه و طفـلت به بغل مادرت را که گرفتار ببینی سخت است دخـتـران عـلی و فـاطـمـه بـازو بـسـتـه وسط مجـلس اغـیار ببـینی سخت است طفل باشی ولی هـمبازی خود را دیگر خسته و دست به دیوار ببینی سخت است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
روضــهدارِ مـــنــا تـوئـی آقـا شــاهــدِ کــربــلا تــوئــی آقــا پیش تو مـادرت زمین خورده نــوۀ مـجــتــبــی تــوئــی آقــا هـمـره عــمـه آمــدی گــودال راویِ مـــاجــرا تــوئــی آقـــا آنکه دیـده گـروه گـروه زدنـد سنگ و چوب و عصا توئی آقا آنکه دیده به زیرِ چکـمۀ شمر شـاه، زد دسـت و پـا توئی آقا آنـکـه دیـده تـمــام قــرآن شـد بـا لـگـد جـا بـه جـا تـوئی آقـا آنکه دیده ضریح مـویِ حسین دسـتِ یـک بـیحـیـا تـوئی آقا آنـکـه دیـده سـرِ عـزیـزِ خــدا رفـت بـر نـیـزههـا تـوئـی آقـا بعد از آن شـاهـدِ هـجـومِ سپاه ســویِ آل عــبــا تــوئــی آقــا آنـکـه هــمــراه قـافـلـه رفـتــه ســویِ شــامِ بــلا تــوئـی آقــا سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شـکـسـتـنـد حـرمت سادات اوج بـیغـیـرتـی نـشـان دادند سنگ در دست این و آن دادند اول شـهـر عـنـان مـرکـب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام، پیر و جوان نـاسـزاهــا بـه کــاروان دادنـد سرِ هر کـوچه با سرِ انگـشت دخـتـرِ فــاطـمـه نـشـان دادنـد بـوســهگـاهِ رســول خـاتــم را به دمِ چـوبِ خــیـزران دادنـد سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شـکـسـتـنـد حـرمت سادات
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
وقتی که زهرِ کینه ز زین تا جگر رسید انگار قصّۀ غـم عـمرش به سر رسید از سـوز زهـر نـالـۀ جانکـاه میکشید از فـرط تـشـنـگی چِـقَـدَر آه میکـشید او سروِ دانشیست که قدش خمیده است خود را به کنج حجره به زحمت،کشیده است پـروانـهای که پَـر زدنش فـرق میکند شمعی که شکل سوختنش فرق میکند حـالا به یـاد خـاطـرههـا گـریه میکند بـا یـاد داغ کـرب وبـلا گـریه میکـند او امـتـداد غُـصّـۀ فـردای کـربـلاست همنـالۀ سه سالۀ صحـرای کـربـلاست دریای غیرت و غضبش پُر تلاطم است بـیـن تـمـام قـافــلـه او مـرد دوم اسـت او آشـنای هق هق اشـک شبـانههاست زخـمیِّ دست سـلـسله و تازیانههاست طفل آمده ولی چِـقَـدَر پیـر گـشـته بود بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود با آبـلـه ز پـای خـودش کـار میکـشید مثـل رقـیّـه از کـف پـا خـار میکـشید انگار زهر تـازه تری از جگر گذشت تا غصههای بیحد شام از نظر گذشت او دیـده با چه سـخـتی و آزار بُردهاند نـامـوس شـاه را، سـر بـازار بـردهاند او دیده رقـص مـسـتی بزم شـراب را او دیـده خــیــزران و لب آفــتــاب را با یاد صحنهای، جگرش پاره پاره شد حرف کـنیز شد، به سکـینه اشاره شد
: امتیاز
|
زبانحال امام محمد باقر علیهالسلام قبل از شهادت
من ز طـفـلی غـم و انـدوه مکرر دیدم کـربـلا بـود که لـرزیـدن دخـتـر دیـدم سختتر زآنچه حسن دیده در آن کوچۀ تنگ من در این دشـت بـلا چند برابر دیـدم هـمـره عــمـه به بـالای بـلـنـدی رفـتـم در کف شمر دنی کاکل و خنجـر دیدم موقـع سوخـتن خـیـمه صـدا زد عـمـه زنـده شد در نظـرم آنچه پس در دیـدم یا رب ایکاش نیـاید به سر هیچ کسی صحنههایی که به این چشم زخون تر دیدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
السلام ای گـلـبن بـسـتان زین العـابدین نـوربخـش عـالـم هـستی امام پنـجـمـین ای گل باغ ولایت نجـل خـتم المرسلین جان زهـرا هـسـتی مولا امیرالمـومنین عالم عـلم النـبـیـین، طـیّـبی و طاهـری هفـتمین معـصوم این عـالـم امام باقری ای که هستی زینت خاک گـلستان بقیع در میان خاکیان وعرشیان قدرت رفیع زینت شهـر مـدینه خاک قـبر و تربتت سوخـته قـلب تمام شیـعـیان از غـربتت بـودهای همراه بـابـای غـریـبت کـربـلا دیـدهای پـرپـر ز جـور اشـقـیـا آلالـهها اربـاً اربا پیـکـر در خون اکـبر دیدهای حـنجـر ببـریدۀ گـلگـون اصغـر دیدهای صحنههای غم فزا را کردهای مولا نگاه دیدی آمد شمر کین گستر بسوی قـتلگاه دیـدهای دشمن زده آتش تـمام خـیـمهها دیـدهای سرهای ببریده به روی نیزهها دیدهای اهـل حـرم را ظـالـمانه میزدند سیلی و کعـب نی و با تـازیانه میزدند دیدهای بر روی طفلان جوهر نیلی زدند عمهها و کودکان را از ستم سیلی زدند دیدهای بر زخم عمه دشمن دین زد نمک بر اسیران ستـمدیـده ز کـینه زد کـتک چشم گریان قلب سوزان دیدهای شام بلا رأس سالار شهیدان را تو در تشت طلا دیدهای بـزم شـراب و آن یـزید بیحـیا میزد از کینه به لبهای حسین چوب جفا ظلم دشمن را نگر از زهر آغشته به زین جان تو گـشـته فـدا در راه قـرآن مـبین من(رضایم) ریزهخوار خوان احسان شما در تـمام طـول عمرم بوده مهـمان شما
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
زمین و آسمان ای شیعه در حزن و غم است امشب همه اوضاع عالم زین مصیبت درهم است امشب یتیم و نوحه گر گردید اکنون حضرت صادق به بر او را ز مرگ باب، زانوی غم است امشب
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
چـگـونه او جـگـر تـفـتـه روبراه کند تــــوانِ آه نـــدارد کـــه آه آه کـــنـــد نشد که راه رود مثلِ مادرش شده بود نشد که خـیزد و دیـوار تکـیهگـاه کند نشسته است جوانش به بستر مرگش خـدا کـنـد که نـنـالـد فـقـط نگـاه کـنـد چه داشت زهر که جسمش چنین تورم کرد که دست و پا زدنش را چه جانکاه کند هنوز غرقِ جراحات شام و کرببلاست بگو که رویِ پـدر را به قـتـلگـاه کند برای او همهاش روضه است وقتی که نظـر به آب کـند یا نظـر به مـاه کـند به چنگِ پیرزنی سنگ بود و او میگفت: خـدا کـنـد نـزنـد یـا که اشـتـبـاه کـنـد
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بـاقـرم؛ از هـمه اغـیـار جـفـا میبـینم دهـر را، خـالی از آثـار وفـا میبـیـنم در دلم ذرهای از جور و جفا باکی نیست من که از کـودکـیـم درد و بلا میبینم
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
در میان خیمه میدیدم عطش بالا گرفت دیدم آنجا دست بر شمشیرخود سقا گرفت نالههای طفل ششماهه شنیدم در حرم دیـده آنجا تا سکـیـنه دامن بـابـا گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غــم داری و آرامـش خـاطـر نـداری دور و برت یک خادم حاضر نداری آخـر چرا کـنجِ بقـیعِ سـوت و کورت گریه کن و سینهزن و ذاکر نداری؟! خیلی غـریبی! ذاکر و شاعر بماند... حـتی کـنـار قـبـر خود عـابـر نـداری
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
در مـزارت نـفـسِ ثـانـیـههـا میگـیرد باد، دَم میدهـد و مـرثـیـه پـا میگیرد زائـرت پنـجـره فـولاد نـدارد به بـغـل ولـی از آجـرِ دیـوار، شـفـا مـیگـیـرد گنبدی نیست، ولی خاکِ تو تحتُالقُبّهست هر کجا ذکـر بـگـیـریم، دعـا میگیرد در حرم؛ پشت حصاری که صدا زندانیست هـایهـایـم یـقـۀ بـغـض مـرا میگـیرد حرمت آنقدَر از روضۀ مسکوت پُر است آستین در دهن؛ از گریه؛ صدا میگیرد ابرِ موقـوفـۀ بـارانِ حـسـیـنـیّـۀ توست هر کسی روضه به صحرای منا میگیرد کـفـتـرِ نـامـه بـر روی مــزارت ذکــرِ هر که دارد هوس کـربوبلا میگیرد در مـفـاتـیـحِ حـرم راوی عـاشـورایی زائر از دست تو «ششگوشهنما» میگیرد اشک، تا میخورَد از مقتلِ چشمت به زمین میشـود هـمسـفـرِ ابـر، هـوا میگـیرد دفـتر خاطرۀ کودکی توست «لهـوف» کربلا در غمِ یک روزِ تو جا میگیرد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیهالسلام
آن که بر چشمان ما پیراهنی گل فام داد ذرّه تا خورشید گردد شبنمی انعـام داد اشک را از بـادۀ سـاقـی کـوثـر آفـریـد در ضیافت خانهاش هر دیدهای را جام داد تا که دست موجها بر دامن ساحل رسد بر دل هر عـاشـقـی دریـای نا آرام داد شام را با آل حـیدر کعـبه مسـتور کرد روز را بر گرد آن ها جامۀ احـرام داد هرکسی پیغـمبری میکرد در آل عـلی همچو خـتم الانبـیا او را محـمد نام داد مثل خورشیدی که دیروز از همین مشرق دمید پنجمین پیغـمبری که بعد پیغـمبر رسید نام زیبایش محمد بود و سیـمایش علی قابی از پیغمبر و تصویر زیبایش علی نامه مکتوبی از اوصاف جنّت روی او خط و خالش احمد و زلف چلیپایش علی ساحل از پیغامهای او پُر از دُرّ و صدف موج الطاف پیمبر بود و دریایش عـلی چشم او بسم الله است و خال او چون نقطهاش خوشنویسی خداوند است و امضایش علی پلـکهایش پـردۀ گـنجـینة الاسرار بود چشم او قاب رسول و حـیدر کرار بود مثل خورشیدی که روشن میکند اشراق را میشکـافـد نـور عـلمش سـینه آفـاق را هر ستاره یک شرار از شعلههای علم اوست با رصد قلب منجم میکـشد احـراق را نـردبـانی تا فـلک باید که باشد بنگـریم خاک پایش شکل داده قامت این طاق را بین گلشن گم شود عطری که هر گل داشته در صفاتش گم کنم سر رشته مصداق را اشتـیاق مهر او ناچیز را خورشید کرد آسـمان بر سرگرفت آن ذرۀ مشتاق را هرکسی یک قطره از او خواست باران میبرد مور از درگاه او تخت سلـیمان میبرد قـال بـاقـرهای او تحـکـیم قـرآن حکـیم قال باقـرهای او یعنی صراط المستقـیم آفرینش طفل شش روز است پیش لطف او چشم او شرحی است بر آیات احسان قدیم قبل ازآنی که بگویی حاجتت را میدهد نشنود آوای سائلهای خود را این کریم احتیاجی نیست بر سوسوی شمعی در بقیع ماه و خورشیدند وقتی که چراغ این حریم جبرئیل اینجا تمام افتخارش نوکریست هر ملک ترفیع گیرد میشود اینجا ندیم بسکه بر خاک مزارش ریخت خون از چشم تر سنگ قبرش را تراشیدند گویا از جگر شرح جمع عشق را از اشک دامانش بپرس این حکایت را زچشمان گلستانش بپرس دانه دانه یاد یاران قطره قطره اشک ریخت ذکر هر مرثیه از تسبیح مژگانش بپرس هر چه زینب دید او هم دید در دشت بلا ما رایت الا جمیلا را ز چشمانش بپرس پیکری از شانۀ شمشیرها چون زلف شد مو به مو این قصه از زلف پریشانش بپرس دشتی از نا محرمان و دخترانی بیپناه هتک حرمت را از آن چاک گریبانش بپرس هر چه میپرسی مپرس از کوچه و بازار شام یک سحر تا شام ناموس خدا در ازدحام
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام محمد باقر علیهالسلام
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنهزن وى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن اى تو شمع انجمن از فرط حُسن و دلبرى هر کجا دارند خـوبان دو عـالم انجـمن نسبت حُسن تو با یوسف نشاید داد از آنک صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح ز آنچه عشقت میکند اى نازنین با جان من بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر با خیال قد رعـنایت کنم مـوزون سخن در مـدیـح صـادر اول امـام پـنـجـمـیـن کش بود مدّاح ذات ذوالجـلال ذوالـمنن شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان مخزن عـلم النـبیـّین کاشف سرّ و عـلن حـضرت باقـر ضیـاى دیـده خـیر النسا حـامى شـرع رسـول الله هـوادار سـنن جلّ اجلاله تـوانایى که گر خـواهد کنى روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن بى ولاى آن گل گـلزار دین نبـود، اگر لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن کوى او چون خانه حق قـبله اهل یقـین اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش دُرّ دریاى حـقـیقت را که میداند ثمن؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
شیعه از انفاسِ قـدسیات سعادت یافته بهـرِ خدمت در محافـلها لـیاقت یافـته عـلم را معنا و مفهـومی فراتر دادهای عـالـِم دیـنِ خـدا از تو شـرافـت یـافـته ای شکافنده! بیا و قلبها را ده شکاف با نـگـاهِ تو دلِ مـا اوج و عـزّت یافـته زیرِ دستانِ تو صادق قد و قامت راست کرد جعفر از الطافِ تو لفـظِ صداقت یافته باقـرِ عـلـمِ نبی ای خـضرِ راه تشنگان هر که در پـای شما باشد هـدایت یافته ای تداوم بخشِ عاشـورا امامِ قهـرمان کـربـلا با خـون جـدّ تـو قـداست یافـته بعـدِ بـابـایت امـامِ سـاجـدین دادی بـقـا روضههای نـیـنوا از تو روایت یافـته راستی هم بازی دختِ سه ساله بودهای؟ ماجرای این سه ساله از چه غربت یافته؟ روضهخوانی کن تو از شامِ بلا تا جان دهم شیعه از انفاسِ قـدسیات سعادت یافته
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
وقتی که زهرِ کینه ز زین تا جگر رسید انگار قـصّۀ غم عـمرش به سر رسید از سـوز زهـر نـالـۀ جانکـاه میکشید از فـرط تـشـنگـی چِـقَـدَر آه میکـشید او سروِ دانشیست که قدش خمیده است خود را به کنج حجره به زحمت، کشیده است پـروانـهای که پـر زدنش فـرق میکند شمعی که شکل سوختنش فرق میکند حـالا به یـاد خـاطـرهها گـریه میکـند بـا یـاد داغ کـرب و بـلا گـریه میکند او امـتـداد غُـصّـۀ فـردای کـربـلاست همنـالـۀ سه سالۀ صحـرای کـربلاست دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است بـیـن تـمـام قـافـلـه او مــرد دوّم اسـت او آشـنای هق هق اشک شـبانـههاست زخـمیِّ دست سلـسله و تازیـانههاست طـفـل آمـده ولی چِقَدَر پیـر گـشته بود بیجان و خسته از غل و زنجیر گشته بود با آبـلـه ز پـای خـودش کـار میکـشید مـثـل رقـیّـه از کـف پا خـار میکـشید انگار زهـر تازهتری از جگـر گذشت تا غصههای بیحد شام از نظر گذشت او دیـده با چه سـخـتی و آزار بردهاند نـامـوس شـاه را، سـر بـازار بـردهاند او دیـده رقص مـسـتی بـزم شراب را او دیـده خـیــزران و لـب آفــتــاب را با یاد صحنهای، جگرش پاره پاره شد حرف کـنیز شد، به سکـینه اشاره شد
: امتیاز
|